... تو مرا تنها نگذاری ...
گفتم که بعد ازآن همه محنت آن عشق و آن دنیای محبت
آن سر به زانو بردن و زاری. آن عشق وآن دلداری و یاری
تو مرا تنها نگذاری ...
گفتم پس از آن بی خبری ها آن گریه ها و دیوانه گری ها.
گر جان ز شیدایی به لب آری جز من به یاری دل نسپری تو
مرا تنها نگذاری ...
تا دلم مست و مد هوش تو شد گلشن عشقم در آغوش تو شد
گفتم که بیایی تو مرا تنها نگذاری ...
هر زمان بردی نام دگران چون مرا دیدی از غم نگران گفتی
که به جز من به جهان دلداده نداری تو مرا تنها نگذاری ...
گمان ندارم مرا دگر تو به غم جدایی بسپاری ز غم بمیرم اگر
تنها بی پناهم بگذاری مرا که ترسم خدا نکرده دگر نیایی به
برمن ندانی آن دم که بی تو هستم دلم چه آورد به سرم ...
|